درباره

آری آغاز عشق دوست داشتن است


سلام
یه مشت حرف دل برای همه آنهایی که دل دارن


آخرین نوشته ها

دسته بندی ها

جستجو

لینک های روزانه

برچسب ها

بند بند وجودم دلتنگ شده است . منتظر آغوشت هستم زیبایم . گرفتن دستان کوچکت . 

نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۹ ساعت 1:12 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • همیشه برای عاشق شدن به دنبال دلیل می گشتم دنبال یک بهانه که بفهمم در این دنیای فانی برای چی زاده شدم در کتاب های ادبیات وقتی صحبت از زیستن می شود هدف زیستن را عشق معرفی می کند

    آری من در زندگی عاشق شدم اما در دورانی که به سر می برم که احساس یاس و افسردگی  در درون من ریشه دوانده است

    می دانم همه چیز همان طور که باید باشد هست اما این قلب من است که آرام و قرار ندارد دنبال یک حقیقت در جهان هستی است حقیقتی که هر چه می گردد پیدایش نمیکند

     همیشه با خودم می گویم مگر میشود این همه احساس متفاوت در وجود یک انسان شکل بگیرد خوشحالم گاهی غمگین گاهی احساس زیبایی سرزندگی دارم و گاهی احساس دلمردگی

     آری من یک انسانم 

    یک انسان که می‌خواهد همه دنیا را راضی نگه دارند و خودش هم راضی باشد

     روزهای کرونایی روزهای سختی شده است مدام در خانه ام به یک نظم غیره عادی رو آوردم بلند میشوم تلویزیون میبینم خانه تمیز می کنم منتظرهمسرم هستم. تلویزیون میبینم تلویزیون میبینم و همین طور در خانه  گذر عمر می کنم شاید دلیل این افسردگی ها همین باشد نمی دانم

    اگر عمری باقی بود و زنده مانده ام  شاید نسبت به این پست و افسردگی هایش آینده بخندم

    نوشته شده در دوشنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۹ ساعت 18:19 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • سلام چند روزه بدون اینکه بدونم چرا مدام احساس می کنم دارم خفه میشم

     حوصله هیچ کاری رو ندارم دلم میخواد قلبم روحم همه وجودم کمی آروم بشه از اینکه قضاوت بشم بدم میاد از اینکه دیگران برام تصمیم بگیرن و بدم میاد از اینکه میگم بدم میاد بدم میاد خلاصه حال خوشی ندارم دلم چی میخواد نمیدونم الانم تو دوران کرونایی هستیم واقعا احساس خفگی می کنم از مردم میترسم و زندانی شدم عملاً

    نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۹ ساعت 1:3 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • امسال با تمام سختی هایش سال تحصیلی به پایان رسید. لحظه های  گذشتند و ما یاد گرفتیم که باید در برابر یک خطر چگونه رفتار کنیم یاد گرفتیم که باید برای حفظ هم نوعان مان و برای حفظ خودمان تلاش کنیم.

    کمی وقت برای خودم پیدا کردم به  آلونک خود سرکی کشیدم هیچکس اینجا قدم نمیزند خودم هستم و خودم.

    هرچند دلم برای تنهایی خودم تنگ شده است اما انسان همیشه دوست دارد که یک مخاطب داشته باشد مخاطبی که حرف‌هایش را بشنود و گاهی با آن مخالفت کند و گاهی نیز ز همدل و همراه باشد.

    نوشته شده در سه شنبه بیستم خرداد ۱۳۹۹ ساعت 2:8 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • ای قلب پر التهاب من

    دوباره چه شده است

    چطور به گذشته ات بازگشتی

    هنوز هم همان سوال خفه ات کرده است

    دنبال آسمان عاشقی می گردی!

    و به آهنگ داریوش گوش می دهی

    رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست

    بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست

    به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست

    مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی

     

    آرام بگیر 

    قلبت را عاشقانه کوک کن

    و عذاب نکش 

    نوشته شده در شنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۹ ساعت 0:54 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • امروز بعد از چند روز موندن تو شهر و دیار بچگی دوباره برگشتم  خانه. دلم گرفته بود. آدم جایی که به دنیا میاد رو بیشتر دوست داره. نمیدونم چرا به چه دلیل قسمت من دوری از اصل خودم بود .هرگز حکمتش نفهمیدم.

    خیلی سعی کردم مسیر زندگیم عوض کنم اما وقتی قرار نیست تغییری صورت بگیره تمام تلاش بی نتیجه است. پیشونی من اینطوری نوشته شده بود ؛دوری، غم ،دلتنگی و غربت.

    تنهایک نفر شدت درد من را میفهمد. به امید معجزه  صبر می کنم روز را شب می کنم و شب را روز .سعی می کنم از زندگی لذت ببرم .سعی می کنم عاشقی کنم. سعی می کنم دردم رابرای خودم نگه دارم‌.

    وقتی حسابی شاکی میشم فقط با اون درد و دل می کنم شاید بشنوه و معجزه پیداش بشه .به معجزه باور دارم.

    خدایا امروز این پست رو گذاشتم منتظر میمونم تا روزی که معجزه بشه صبر می کنم چون تو صبر به من یاد دادی امید دارم قبل از اینکه دیر بشه به خواسته ام برسم. و من یتوکل علی الله فهو حسبه

    نوشته شده در شنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۹ ساعت 2:30 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • در این روزها دلم می لرزد 

    می ترسم 

    از رفتن کسانی که دوستشان دارم

    گاهی قلبم آتش می گیرد

    می سوزد 

    و فریاد می زند 

    خداوندا این بلای خانمان سوز را از خان ما دور بدار 

    خدایا عزیزانم را به تو میسپارم

    از تو میخواهم خنده هایمان را از ما نگیری

    تو بزرگی و بخشنده 

    زندگی و زیستن را به ما ببخش 

    اجازه بده بیشتر از قبل از بودن هایمان لذت ببریم 

    خدایا توانگرا لطفت را از ما دریغ مکن

    آمین

    نوشته شده در چهارشنبه ششم فروردین ۱۳۹۹ ساعت 1:46 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • ثبت لحظه ها 

    امشب بعد از بی قراری کرونایی ، به سال ۱۳۹۰ برگشتم . نه سال پیش . روزی که این وبلاگ را گشودم . چقدر عشق و امید . چقدر درد و دل . 

    هر روز حرف نویی برای گفتن . هر روز احساس جدیدی از جویبار دل 

    بر صفحه صفحه ی این وبلاگ پدیدار گشته است . 

    این وبلاگ زندگی است که هرگز خاموش نمی شود . قلب من است . 

    آرامم می کند . به حرف هایم گوش می دهد . و به تنها نویسنده و مخاطب خود سلام می کند . 

    خدایا به سال ۹۰ برگشتم و فهمیدم که چقدر توکل ام کم شده است . دوستت دارم . و من یتوکل الله و هو حسبه 

    آری به تو توکل می کنم و می دانم تو دوای هر دردی هستی

     

     

    نوشته شده در شنبه دوم فروردین ۱۳۹۹ ساعت 2:43 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • در این روزهای کرونایی با وجودی که توی شهر ام هستم اما دلم برایش تنگ شده .

    تازه فهمیدم من مهمان نوروزی قلمداد میشم . 

    خدایا هزاران بار از تو پرسیدم چرا از وطن خویش غریب مانده شده ام .

    خدایا تو تمام تمام دردها را میشنوی . میدانی چقدر عاشق ات هستم . شاید دلیل همه ی دردهایم عشق به تو است . 

    دوست داشتم مانند پدر و مادرم با سختی و عشق به ثروت بدست بیاورم . دوست داشتم با بدست آوردن هر نعمتت بلند فریادی از شادی بکشم و خنده کنان ستایش کنم تورا و سپاس گویم .

    رنج و سختی را به من دادی امااحساس میکنم آرام آرام گشایش است . 

    حق داری نعمت سلامتی به خانواده ام عطا کردی که بزرگ نعمتی است .

    نمیخواهم پریشان گویی  کنم . اما عجیب این روازها دل انگیز نیست .

    طراوت بهار را ندارد . در این زمین پهناور جایی برای ماندن و قرارم نیست . دیگر حتی خانه پدری با تمام عشقی که از آنها می آید خانه ام نیست .

    دز اولین پست ۱۳۹۹ از تو می خواهم عشق و شادی و سلامتی  را به خانواده مان عطا کنی و درهایی بخششت را بر روی این حقیر بگشایی و خانه ای به رنگ آرزوهایم به من ببخشی

    آمین 

    نوشته شده در شنبه دوم فروردین ۱۳۹۹ ساعت 2:9 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • خدایا انگار به سال ها قبل برگشتم . احساس میکنم بسیار کم رو و خجالتی ام. و ارتباط اجتماعی ام زیر صفر است

    نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۸ ساعت 21:39 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • گاهی نیاز داری دلت را آرام کنی 

    با درون ات بجنگی و بگیی ای خوی حیوانی من ، از من دور شو!دور شو و راه بن بست را جلوی پای من مگذار 

    من همانم که قطره ای از وجود رب در درون ام می جوشد و . این اوست که وجدان مرا بیدار می کند . نمی گذارد تا اسیرت شوم نمیگذارد تا برده ات شوم . دلیل درد را آشکار می کند و معنای شادی را هدیه می دهد

    گاهی نیاز داری خودت را دوباره بیابی 

    نوشته شده در جمعه بیستم دی ۱۳۹۸ ساعت 2:51 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • اشتباه یا راه درست 

    دو راهی که هر لحظه گریبان ات را می گیرد 

    هنوز با خودت صادق نیستی . گاهی احساس می کنی که زندگی ات فریبی است باور نکردنی 

    باید ایستاد و فرود آمد

    بر آستان دری که کوبه ندارد

    و گاهی بر این گمانی که تو همان هستی که شادی از تو الهام می گیرد و دنیا بر مراد توست .

    باری به هر روی باید گزینش کرد و بیراهه را شناخت....

     

    نوشته شده در سه شنبه دهم دی ۱۳۹۸ ساعت 1:22 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • مدت هاست واژه دلتنگی یکی از همراهان من است .

     

    نوشته شده در پنجشنبه پنجم دی ۱۳۹۸ ساعت 23:11 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • میگن وقتی بزرگ تر میشی عاقل تر میشی . من تنها جایی که توی دنیا حس میکنم هنوز یک دختر زیر بیست سال ام همین وبلاگ 

    انگار اینجا سنم بالا نمیره و انگار هنوز با یک دنیا شور و نشاط مینویسم 

    مدتی بود که برای خودم رویاپردازی نکرده بودم . اما الان فهمیدم رویا همون نفس و زندگیه 

    اگر دریچه ی رویا هات را ببندی مرگ خاموش خواهی داشت 

    تصمیم گرفتم که آرزوهای دوران نوجوانی . آرزوهایی که زندگی به هر بهانه ای مانع ام شد را دنبال کنم . نمیدونم موفق میشم یا نه 

    اما خودمونیم رویاش هم قشنگه 

     

     

     

    نوشته شده در پنجشنبه پنجم دی ۱۳۹۸ ساعت 1:53 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • دارم دنبال یک شعر عاشقانه میگردم 

    یافتم

    در کنار تو در کوچه

    ناگهان چهار فصل سال گل دادند

    نرگسی در چشمان تو

    گل سرخی بر لبان تو

    شقایق بر گیسوان تو

    اقاقیایی در دستام تو

     

    و من در پیشگاه تو سکوت کردم

    #احمد رضا احمدی

     

    عشقم همسرم 

    کنار تو ، هر جا که باشم 

     

    آرامم آرام.

     

     

     

    نوشته شده در پنجشنبه پنجم دی ۱۳۹۸ ساعت 1:45 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • باید همیشه مواظب رفتارهای خود باشیم . شکستن یک قلب خیلی دردناک است . امروز یکی از بچه ها گفت :خانم خواب دیدم با ناظم مدرسخ دعوا کردی و او تو را اخراج کرده است . 

    من واقعا با ناظم مدرسه بحث کرده بودم و واقعا حرف درست خود را با رفتار غلط به دوست و همکارم بیان کردم . باورتان نمی شود خواب به چشمانم نمی آید . احساس شرمندگی بند بند وجودم را گرفته است .

    ای کاش کمی عاثل تر بودم

    نوشته شده در چهارشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۸ ساعت 1:55 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • وقتی یک آهنگ قلبت را به ده سال پیش می بره. اتفاقات تلخ و شیرین ...

    چقدر زمان زود میگذره . 

    اشتباه نکنید 

    همه چیز آرومه 

    اما قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد 

    تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد

    فقط اینجا تو این لحظه صدای یک قلب هست که به عبور عمر لبخند میزنه

    نوشته شده در شنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۸ ساعت 4:53 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • در خودم فرو می روم و به نشانه های اطرافم زل می زنم . او از دور دست با دستان یخی به من نگاه می کند و من با قلبی که از درون می سوزد به دنبال راهی برای آب کردن یخ های اویم

    هیچ چیز به اندازه دوری زجر آور نیست . هیچ چیز برای فهمیدن حد دوست داشتن قلب را منقلب نمی کند و هیچ چیز به اندازه نفهمیدن معنای رابطه ای که شکل گرفته و در جریان است نیست

    گاهی با حرف و گاهی با سوز و گداز می گوید که چهار ستون وجودش با عشق تب دار گره خورده است اما فقط زبان و حرف های اوست که این حقیقت یا دروغ را فریاد می زند . وقتی که در رفتارها و عملکرد ها دنبال حقیقتی غیر از نگاه سرد و دستان یخ زده چیزی عایدت نمی شود

    دلم تنگ نوشتن است . همان طور که دلم تنگ یک لبخند معنادار است . 

    دلم تنگ گرفتن پنهانی و آشکار دستانم است . دلم تنگ گفتن دلم تنگت شده است،  است

    دلم تنگ...

    راستی او کیست و من کیستم .

    درون آشفته ام را میگردم و از میان آشفتگی ها طروات باران را خواهانم

    چشمانم را می بندم

    سکوت همه جا را فرا می گیرد . نوازش نسیم خنکی لای موهایم احساس می کنم . صدای شرشر آب به همراه وزق های بیدار در آبگیر به گوش می رسد . از دور صدای خنده ای از میان چادر فامیل ام به گوش میرسد . واکمن را در گوشم میگذارم . صدای موسیقی پخش می شود و من پاهایم را بر روی شنهاو ماسه ها می گذارم . 

    هنوز همان طراوت و همان بچگی را در وجودم احساس میکنم . بوی خاک از نم نم باران بلند می شود . به چشم های کوه و لرزش تک درختی که بر فراز کوه ایستاده است خیره می شوم 

    قلب و روحم با طبیعت اطرافم همراه می شود . جریان آب تمام وجودم را سرد کرده است . اما آتش سوزان درونم تمام سرمای رودخانه را گرم می کند . 

    دوباره به حال بر میگردم . نفس عمیقی می کشم . کلمات بر روی زبانم جاری می شود . کلمات قلقلکم می دهند . رقص درد را در شریان خونم و در دریچخه های قلبم حس می کنم .

    پرواز می کنم و صدای باد را می شنوم . کلبه ای چوبی در دل یک کوهستان سرد خودنمایی می کند . پاهایم را بر لبهی پنجره می گذارم . بویی قدیمی از پشت شیشه های پنجره می اید و من ...

    نوشته شده در جمعه هجدهم مرداد ۱۳۹۸ ساعت 1:11 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • پست هایم‌را مرور کردم . این ایام چقدر تلخ نوشتم و چقدر از آسمان عاشقی دور شدم . من همان عاشق دیروز و امروزم 

    ترس ها بر من غلبه کردند یا حرص ها و آز ها

    چه اهمیتی دارد هر چه هست مرا در خود بلعیده است و راه نفس هایم  را سلب کرده است . هنوز دنبال آسمان عاشقی هستم ؟ انگار مسیر صعب العبوری است . 

    گاهی اوقات احساس می کنم که کاملا لمسش می کنم . زمانی که با عشق با دخترم بازی های کودکانه می کنم . وقتی می خندد و وقتی مامان صدایم می کند . زمانی که همسرم بی خیال از تمام دغدغه های کنونی به من لبخند میزند و جام عشق را به خانه مان می آورد 

    گاهی اوقات هم دور دورم . علی الخصوص که مشکلات مادی و معنوی گریبانم را می گیرند  . 

    به هر حال آسمان عاشقی هر جاست آن را خواهم یافت

    بدرود

    نوشته شده در یکشنبه ششم مرداد ۱۳۹۸ ساعت 2:11 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • ذره ذره مردن و لیز خوردن در گرداب تنهایی حس غریبی است .

    پیش از آنکه شروع کنی فکر باختن را نمی کنی . فکر نمی کنی که همه ی مسیری که میروی بیراهه ای بیش نیست . با هزار امید و آرزو دریچه ها را می گشایی . دلت می خواهد زمین با تو لبخند بزند و زمان با موسیقی آرزوهایت برقصد . 

    حقیقت!حقیقت  نمیدانم چیست و چه تعریفی مناسب اوست اما هر چه هست پتک یا شراب نوشین اما وقتی پیدایش می شود زیر و رویت می کند

    نمیدانم الان چرا بیتابم .چه حقیقتی مرا به سوی نوشتن  و کلبه بلاگفایم آورده است . دوست داشتم زندگی چه رنگی داشت و چه قالبی برازنده ی عمر من بود ب

    بی خیال

    نوشته شده در یکشنبه ششم مرداد ۱۳۹۸ ساعت 1:38 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • برای آرامش قلب باید باید قبول کرد بعضی حوادث قابل تغییر نیستند . گاهی اشتباهاتت می رنجاندت . اما باید صبور بود. صبر داروی روحانی آدم است . اگر صبر نباشد چگونه خود را آرام باید کرد؟

    وقتی هیچ چیز آرامت نمی کند باید کمی بیشتر به درونت نگاه کنی حرص و آز ها را خاموش کنی  و پناه ببری به تقدیری که از سمت رب برنامه ریزی شده است 

    سخت است . قبول اینکه نمی توانی اوضاع را کنترل کنی سخت است . 

     

    نوشته شده در یکشنبه ششم مرداد ۱۳۹۸ ساعت 1:31 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • همیشه دنبالت بودم و هستم 

    در رگ رگ زندگی جریان داری . یک حرکت سیالی که دوران ها را پر می کنی و قلب ها را به اهتزاز در میاری

    تو را از لا به لای دیوارهای زخمی

    از لابه لای عشق های ترک خورده 

    و از دل شب های سرد 

    حست و جو می کنم

    نوشته شده در سه شنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۸ ساعت 14:9 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • همیشه اینجام حتی زمانی که نیستم . معمولا زمان دلتنگی بیشتر میام .

    فراموش کرده بودم که تو بلاگفا چقدر با خاطرات من همراه شدی .

    عجیبه دوستی که باهاش راحتم و حرف هام را بهش میزنم .

    امشب خیلی ناراحتم و کمی عصبانی. درک نمیکنم این همه احساس سرد از کجا میاد و درقلب یک آدم جا میکنه ... 

    راستش توی این دنیا انقدر رنگ دیدم که نباید سورپرایز بشم اما خوب میشم . توی قلبم موجی از عشق هست . طوفانی لبریز از دوست داشتن .بی خیال 

    نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۷ ساعت 21:43 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • یکم اعصابم خورده 

    از دروغ و کلک بدم میاد . از اینکه کسی در مقابلم نقاب بزاره بیشتر بدم میاد . عاشق صداقتم . سالها برای صداقت جنگیدم . همیشه خودم را مقصر دونستم .

    اما راستش آنهایی که نقاب میزنند کم نیستند . نگاهت می کنند . بهت ابراز عشق و صمیمیت می کنند و تو سعی می کنی باورشون کنی ولی باهات مثل غریبه رفتار می کنند

    اعصابم خورده . به فکر کلمات و جملات نیستم . غلط های املایی بی معنی هست . تنها چیزی که برام مهمه اینه که چرا . 

     

    نوشته شده در یکشنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۷ ساعت 1:32 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • آمدم و رفتم .

    گاهی اوقات ذهنم مشغول گذشته می شود . نمیدانم دنبال چه هستم و کدام نخ را می کاوم . شاید دلم میخواهد پل ارتباطی ام را با دیروز بیابم

    بله گاهی می آیم و چند سطی میخوانم و بعد میروم

    نوشته شده در دوشنبه بیستم آذر ۱۳۹۶ ساعت 15:38 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • مدتهاست که نیستم و پستی نمی گذارم . به نظر می رسد این وبلاگ بازمانده گذشته و لحظاتی است که من برای خودم پیدا می کنم.

    دخترم هر روز بزرگ تر از روز قبل می شود و به همین سان نیز یک روز بر عمر من نیز اضافه می شود . عجیب است که از روزی که او وارد زندگی ام شد گذشت زمان برایم شیرین است.

    هنوز هم مدرسه می روم و هنوز هم به عنوان یک معلم با مشکلات نظام آموزشی و جامعه دست پنجه نرم می کنم

    دلم نمی خواهد این وبلاگ وبلاگی باشد که مشکلات   مرا یدک بکشد بلکه دوست دارم لبریز از لحظات دوست داشتنی زندگی ام باشد . 

    به دنبالت گشتم

    مرزها را در نوردیدم

    با زبان بی زبانی تو را صدا کردم

    اما تو دست نایافتنی

    و پنهان در آلاچیق زمانی

    معشوق من

    مرا به باد بسپار

    تا گرده ای شوم در آسمان

    و به توپیوندم

    مرا به ابرها بسپار

    تا در تو حل شوم و ببارم

    نرا به زمین بسپار 

    تا خاک شوم و برویم

    معشوق من 

    دست نیافتنی ام

    دلتنگ ام دلتنگ

     

     

    نوشته شده در پنجشنبه بیستم مهر ۱۳۹۶ ساعت 13:41 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • یکی از کارهای زیبای دنیا نوشتن هست. دوست داری هر روز و هر ساعت لحظاتت را ثبت کنی اما متاسفانه ثبت کردن لحظات امکان پذیر نیست چون همون زمانی که صرف نوشتن می شود لحظات اند.

     

    نوشته شده در چهارشنبه هجدهم آذر ۱۳۹۴ ساعت 15:25 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []

  • سلام مامانی

    گلم بالاخره بعد از کلی انتظار تو متولد شدی. عزیزم خیلی سختی کشیدم. مجبور شدم یک مدت طولانی از بابا دور باشم تقریبا چهار ماه خانه نبودم البته پیش مامان جون بودیم . بابا هم بهش سخت گذشت اما عشق به تو راه گشا بود.

    نفس مامان به دنیا آمدنتهمراه با کمی نگرانی و دلواپسی برای مامان جون و باباجون و... بود . چون من چند ساعت دیر به هوش آمدم. همه فکر کردند دارند من را از دست می دهند. باباجون بهم خون داد و من به هوش آمدم. وقتی چشمام را باز کردم دیدم همه هیجان دارند و میخندند. بنده خدا ها رنگ همه زرد بود. بعدها که به این فکر کردم که شاید بر نمی گشتم و تنهاتون میذاشتم. دلم خیلی گرفت . با خودم گفتم که از زندگیم از لحظه هام استفاده نکردم. بعد تولد تو عجیب زندگیم شیرین شد. اولین بار بابا عکست را بهم نشون داد. بعد که من را از اتاق ریکاوری برگردوند. گل دخترم دیدم. گریه میکردی مامان. گرسنه ات بود. دلم خیلی شکسته بود که چند ساعت گرسنه مونده بودی.

    ولی مامان شدن هم سخت بود چون خواب درست حسابی نداشتی. و تند تندمریض بودی. اول زردی گرفتی بعد شورع کردی به دونه دونه زدن . چشمات هم عفونت داشت. بعد برفک دهان گرفتی .بعد گوشت عفونت کرد. خلاصه هر روز که میگذره درگیر یه گروه دارو بودم و متاسفانه هنوز هم ادامه داره. اما به امید خدا همه ی ای مراحل هم میگذره.

    دوست دارم نیلوفر

    نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۴ ساعت 15:3 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []


  • نوشته شده در شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 1:6 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  • [ادامه مطلب]   []


  • خوشحال ام کن خدا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    آمین


    نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۲ ساعت 11:33 توسط : دختر آسمانی | دسته :
  •    []